وقتی دلتـنگت نمیشوم
احساس گناه می کنم ...
هر لحظه بیشتر درونم پیدا میشوی
.
گفتمش : دل میخری ؟!
پرسید چند ؟!
گفتمش : دل مال تو ، تنها بخند .
خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود .
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
روزها می گذرد ، احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند .
احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود ، یک آشنای دور صدا می زند .
آهنگ آشنای صدای او ، مثل عبور نور ، مثل عبور نوروز ، مثل آمدن روز است .
روزی که این قطار قدیمی در بستر موازی تکرار لحظه ایی بی بهانه توقف کند ،
تا چشمهای خسته خواب آلود از پشت پنجره ،
تصویر ابرها را در قاب و طرح واژگونی جنگل را در آب بنگرد .
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا چه. نفس نفس
از این نامهربونیا دارم از غصه میمیرم
رفیق روز تنهایی یه روز دستاتو می گیرم
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبراللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
نوروز ???? مبارک باد
با آرزوی سالی پر خیر و برکت برای شما
خدایا ! به من صبری را عطا کن تا بتوانم دوری عزیزم
را تحمل کنم و بینشی عطا کن تا حکمت این دوری را
درک کنم و به من مهربانی بیاموز تا بتوانم به دیگران
خوبی کنم .
خدایا! من با تمام وجود از تومی خواهم هرآنچه را که به
خوبان عطا می کنی به نازنین من نیز ببخشی.
"آمین"
دقایقی تو زندگی هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه
که میخوای اونواز رویاهات بیرون بکشی
و توی دنیای واقعی بغلش کنی
اگه یه روز بتونم بغلت کنم حتی به قیمت جونمم که باشه دیگه
نمی زارم تو رو ازم بگیرند.
موقعی که بچه بودم
به من می گفتن همه رو دوست داشته باش
حالا که بزرگ شدم
و از میون این همه یکی رو دوست دارم
به من میگن فراموشش کن
هرگاه خداوند تو را به لبه ی پرتگاه هدایت کرد
به خدا اطمینان کن.
چون یا تو را از پشت خواهد گرفت
یا به تو پرواز کردن خواهد آموخت
گریه هایم عجیب نیست.حالم گرفته است
با تو میشد پلی از...........آه دست از سرم بردار
حالم از آرزوهای محالم گرفته است
هرگاه که به چشمانت نگاه می کنم
بی اختیار خون های بدنم به بخار تبدیل
می شوند تا به تو بفهمانم که من تو را
دوست دارم
دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد
شرنگ افزای رنج زندگانی ست
غم او چون غم من جاودانی ست
افق در موج اشک و خون نشسته
شرابش ریخته جامش شکسته
گل و گلزار را چین بر جبین است
نگاه گل نگاه واپسین است
پرستوهایی وحشی بال در بال
امید مبهمی را کرده دنبال
نه در خورشید نور زندگانی
نه در مهتاب شور شادمانی
فلق ها خنده بر لب فسرده
سفق ها عقده در هم فشرده
کلاغان می خروشند از سر کاج
که شد گلزار ها تاراج تاراج
درختان در پناه هم خزیده
ز روی بامها گردن کشیده
خورد گل سیلی از باد غضبنک
به هر سیلی گلی افتاده بر خک
چمن را لرزه ها در تار و پود است
رخ مریم ز سیلی ها کبود است
گلستان خرمی از یاد برده
به هر جا برگ گل را باد برده
نشان مرگ در گرد و غبار است
حدیث غم نوای آبشار است
چو بینم کودکان بینوا را
که می بندند راه اغنیا را
مگر یابند با صد ناله نانی
در این سرمای جان فرسا مکانی
سری بالا کنم از سینه کوه
دلم کوه غم و دریای اندوه
اهم می شکافد آسمان را
مگر جوید نشان بی نشان را
به دامانش درآویزد به زاری
بنالد زینهمه بی برگ و باری
حدیث تلخ اینان باز گوید
کلید این معما باز جوید
چه گویم بغض می گیرد گلویم
اگر با او نگویم با که بگویم
فرود اید نگاه از نیمه راه
که دست وصل کوتاهست کوتاه
نهیب تند بادی وحشت انگیز
رسد همراه بارانی بلاخیز
بسختی می خروشم های باران
چه می خواهی ز ما بی برگ و باران
برهنه بی پناهان را نظر کن
در این وادی قدم آهسته تر کن
شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل
پریشان شد پریشان تر چه حاصل
تو که جان می دهی بر دانه در خک
غبار از چهر گل ها می کنی پک
غم دل های ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن