سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکو نیست خاموشى آنجا که سخن گفتن باید ، چنانکه نیکو نیست گفتن که نادانسته آید . [نهج البلاغه]

کافی نت ایلیا

 
 
گناه(پنج شنبه 86 فروردین 23 ساعت 12:5 عصر )

 وقتی دلتـنگت نمیشوم

                                 احساس گناه می کنم ...

 

هر لحظه بیشتر درونم پیدا میشوی

 

.


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
دل + روزهای من(پنج شنبه 86 فروردین 23 ساعت 11:58 صبح )

گفتمش : دل می‏خری ؟! 

پرسید چند ؟!

گفتمش : دل مال تو ،  تنها بخند .

خنده کرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای پایش روی دل جا مانده بود .

                                                    dele shekaste

 

 

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

روزها می گذرد ، احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند .

احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود ، یک آشنای دور صدا می زند .

آهنگ آشنای صدای او ، مثل عبور نور ، مثل عبور نوروز ، مثل آمدن روز است .

روزی که این قطار قدیمی در بستر موازی تکرار لحظه ایی بی بهانه توقف کند ،

تا چشمهای خسته خواب آلود از پشت پنجره ،

تصویر ابرها را در قاب و طرح واژگونی جنگل را در آب بنگرد .


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
نامهربونی(سه شنبه 86 فروردین 7 ساعت 6:58 عصر )
دلم گرفت ای هم نفس

پرم شکست تو این قفس

تو این غبار تو این سکوت

چه بی صدا چه‌. نفس نفس

از این نامهربونیا دارم از غصه میمیرم

رفیق روز تنهایی یه روز دستاتو می گیرم


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز(جمعه 86 فروردین 3 ساعت 6:1 عصر )
 

 یا مقلب القلوب و الابصار

 یا مدبراللیل و النهار

 یا محول الحول و الاحوال

 حول حالنا الی احسن الحال

 

نوروز ???? مبارک باد

 

 

با آرزوی سالی پر خیر و برکت برای شما


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
درد و دل با خدا....(جمعه 86 فروردین 3 ساعت 6:0 عصر )

 

  خدایا ! به من صبری را عطا کن تا  بتوانم دوری عزیزم

  را تحمل کنم  و بینشی عطا  کن تا  حکمت این دوری را 

  درک  کنم و به من مهربانی  بیاموز تا بتوانم به دیگران

  خوبی کنم .

  خدایا! من با تمام وجود از تومی خواهم هرآنچه را که به

                        خوبان عطا می کنی به نازنین من نیز ببخشی.

"آمین"


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
دقایق زندگی....(جمعه 86 فروردین 3 ساعت 6:0 عصر )
 

دقایقی تو زندگی هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه

که میخوای اونواز رویاهات بیرون بکشی

 و توی دنیای واقعی بغلش کنی

اگه یه روز بتونم بغلت کنم حتی به قیمت جونمم که باشه دیگه

 

نمی زارم تو رو ازم بگیرند.

 


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
آخه من چیکار کنم....(جمعه 86 فروردین 3 ساعت 6:0 عصر )

 

موقعی که بچه بودم

 

 به من می گفتن همه رو دوست داشته باش

 

حالا که بزرگ شدم

 

و از میون این همه یکی رو دوست دارم

 

 به من میگن فراموشش کن


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
آغوش خدا(جمعه 86 فروردین 3 ساعت 6:0 عصر )

 

هرگاه خداوند تو را به لبه ی پرتگاه هدایت کرد

به خدا اطمینان کن.

چون یا تو را از پشت خواهد گرفت

 یا به تو پرواز کردن خواهد آموخت

 


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
گریه های من از بهر تو بود(جمعه 86 فروردین 3 ساعت 4:55 عصر )

گریه هایم عجیب نیست.حالم گرفته است

با تو میشد پلی از...........آه دست از سرم بردار

حالم از آرزوهای محالم گرفته است 

Image hosting by TinyPic

 هرگاه که به چشمانت نگاه می کنم

بی اختیار خون های بدنم به بخار تبدیل

می شوند تا به تو بفهمانم که من تو را

دوست دارم 


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
غروب پاییز(جمعه 86 فروردین 3 ساعت 4:55 عصر )

 

دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد
شرنگ افزای رنج زندگانی ست
غم او چون غم من جاودانی ست
 افق در موج اشک و خون نشسته
شرابش ریخته جامش شکسته
گل و گلزار را چین بر جبین است
نگاه گل نگاه واپسین است
پرستوهایی وحشی بال در بال
امید مبهمی را کرده دنبال
نه در خورشید نور زندگانی
نه در مهتاب شور شادمانی
فلق ها خنده بر لب فسرده
سفق ها عقده در هم فشرده
کلاغان می خروشند از سر کاج
که شد گلزار ها تاراج تاراج
درختان در پناه هم خزیده
ز روی بامها گردن کشیده
خورد گل سیلی از باد غضبنک
به هر سیلی گلی افتاده بر خک
چمن را لرزه ها در تار و پود است
رخ مریم ز سیلی ها کبود است
گلستان خرمی از یاد برده
به هر جا برگ گل را باد برده
نشان مرگ در گرد و غبار است
حدیث غم نوای آبشار است
چو بینم کودکان بینوا را
که می بندند راه اغنیا را
مگر یابند با صد ناله نانی
در این سرمای جان فرسا مکانی
سری بالا کنم از سینه کوه
دلم کوه غم و دریای اندوه
اهم می شکافد آسمان را
مگر جوید نشان بی نشان را
به دامانش درآویزد به زاری
بنالد زینهمه بی برگ و باری
حدیث تلخ اینان باز گوید
کلید این معما باز جوید
چه گویم بغض می گیرد گلویم
اگر با او نگویم با که بگویم
 فرود اید نگاه از نیمه راه
که دست وصل کوتاهست کوتاه
نهیب تند بادی وحشت انگیز
رسد همراه بارانی بلاخیز
بسختی می خروشم های باران
چه می خواهی ز ما بی برگ و باران
برهنه بی پناهان را نظر کن
در این وادی قدم آهسته تر کن
 شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل
پریشان شد پریشان تر چه حاصل
تو که جان می دهی بر دانه در خک
غبار از چهر گل ها می کنی پک
غم دل های ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن


» علی خادمی &مسعود جعفری مقدم
»» نظرات دیگران ( نظر)

<      1   2   3   4   5      >
 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 8  بازدید

بازدیدهای دیروز:8  بازدید

مجموع بازدیدها: 12299  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «